-
هنوزم
شنبه 27 آبان 1402 02:54
هنوزم تِم و قالب این وبلاگمو دوست دارم. همینطور اسمشو. این بیرون خیلی چیزا عوض شده. اما توی این وبلاگ. توی این نوشته های قدیمی. انگار که زمان متوقف شده. هر چند خوشحالم که نشده. و ناراحتم که نشده. به یک اندازه ممنونم از گذر زمان و به همون اندازه بیزارم ازش :)
-
غازی که در بطری کوکاکولا حبس کردی ...
شنبه 10 خرداد 1399 18:06
یه عالمه دلتنگی . ولی یه چیزایی فهمیدم . البته فهمیدن به چه کار آید ؟ قبلتر که کمتر می فهمیدم بهتر می دیدم ... انگار دیدم واضح تر بود ... فهم ، به جای واضح کردنِ همه چی ، همه چی رو مبهم تر میکنه ... دیگه کاری ندارم ! بیخیال شدم ... که چی ؟ دنیای توی سرم ، از این بیرون داره غیر قابل تحمل تر میشه ... میخوام بیام بیرون...
-
ر - واو - ی - الف
شنبه 20 اردیبهشت 1399 20:46
رویا ؟ کدوم رویا ؟!
-
اوهوم !!!!
شنبه 20 اردیبهشت 1399 20:46
بذار بهت بگم ! احساسی ندارم . همش همینه . و خب حداقل از داشتنِ یه حسِ بد ، خیلی بهتره . هوم ؟
-
با افتخار !
دوشنبه 15 اردیبهشت 1399 11:31
انقد خسته ام که تُف تو همه چی . خخخخخخخخخـــــتُف .
-
همین
دوشنبه 15 اردیبهشت 1399 02:01
اهمیت ندادن . این چیزیه که باید یاد بگیرم .
-
شاید این طبیعته .
دوشنبه 15 اردیبهشت 1399 01:49
حداقلش دیگه تعجب نمیکنم ! از روبرو شدن با واقعیتِ آدما . همیشه میدونم ، پشت هر نقابی ، صورتی هست ... و روی هر صورتی ، نقابی . انتظار معجزه ندارم :) جا نمیخورم . نا امید نیستم . فقط ولش میکنم . فراموشش میکنم .
-
درخت
شنبه 13 اردیبهشت 1399 13:52
وقتی میگم اون آدم سابق نمیشم منظورم اینه که یه نهال وقتی به اندازه ی حتی چند ماه رشد میکنه دیگه نمیتونه به عقب برگرده !!!! نمیتونی جلوی رشدتُ بگیری ! فرقی نمیکنه ! این زندگی مجموعه ای از بهار ها و زمستان هاست ...! ما ، درختای کوچولویی که داریم بزرگ میشیم ... گاهی بزرگ شدن میتونه ترسناک باشه ... اما میدونیم که اجتناب...
-
گاهی وقتا
چهارشنبه 27 فروردین 1399 02:28
دلم واسه همه حسآیی که روزی تجربه کردم تنگ میشه ... خیلی تنگ ... خِی - لی تَن - گع ...
-
وقتی نمیدونم چی واسم بهتره ...!
چهارشنبه 27 فروردین 1399 02:01
یه حسایی ، یه جاهایی ، میمونن ... منتظرِ روزی که برگردی ... تا دوباره ، یه لحظه یه حال یه روزِ خاصُ برات تداعی کنن... طوری که انگار خیلی دوره ... و خیلی نزدیک ...! "موسیقی" ... یه "عطر" ... یه "صدا" ، "لحن" ... حتی نوع "نورِ" یه محیط ... بعضی وقتا میرم !... تو یه دنیای...
-
آیینه آیینه !
سهشنبه 26 فروردین 1399 20:27
اما انگار دنیا ، همونیُ که روزی به کسی میدی ، بهت برمیگردونه ...! احساس میکنم تنها گذاشته شدم ، بخاطر اینکه تنهاش گذاشتم ! اون روزا رو به یاد دارم ... حتی از نظر زمانی ام قابل توجیهه ! اینجوری نیست که خودمو سرزنش کنم یا اظهار پشیمونی یا حسرت کنم ! فقط میخوام بگم که این چیزیه که حقیقت داره ! مثل آیینه ای که تصویر خودتو...
-
نهایتا !
سهشنبه 26 فروردین 1399 20:11
مهم اینه که چطوری ازش بیرون بیای !
-
ناگهان
سهشنبه 26 فروردین 1399 02:59
تغییر ! چیزی شبیه به رویش ◠☆ جوانه زدن ...
-
مرضه ؟
چهارشنبه 20 فروردین 1399 16:30
نمیدونم این چه مَرَضیه بعدِ یه مدت یادم میره بخاطرِ یه "چیزایی" چقد عذاب کشیدم و چه فشارایی رو تحمل کردم !... چند وقت که میگذره باز مثِ احمقای خیالاتی واقعیتُ فراموش میکنم و میشینم به توهماتِ قشنگم لبخند میزنم !... یادم میره تو دنیای واقعی تنها سوغاتشون "تهوعه" ... چقد خر میتونه باشه آدم مگه ؟ که...
-
چرا ؟!
دوشنبه 18 فروردین 1399 14:51
چون قوه ی ادراکم به کلی ترکیده !!! یه چرای دیگه ؟! بخاطر اینکه زیادی خرج کردم ازش...! الان فهمم ته کشیده ... عاطفم نم کشیده... تنها چیزی که مونده یه کله ی پوکِ فرفریه ! با یه سرخوشیِ حِمار گونه ... ^-^ یعنی نمیدونم خودمو زدم به خریت یا خریتو زدم به خودم ... به هر حال این دل دیگه اون دل نیست ! ترجیحم اینه که از اینجا...
-
؟؟؟
چهارشنبه 13 فروردین 1399 02:33
زندگی شاید اون مهمونی نباشی که توقعش رو داشتی دعوت بشی اما حالا که دعوت شدی ، تا میتونی برقص...
-
دیشب
چهارشنبه 28 اسفند 1398 05:02
"هنوز نمیدانم پَس از تو . عشق در من گم شد یا مَن در عشق ..."
-
ممکنه ؟
شنبه 24 اسفند 1398 01:52
واسه منى که اغلب تو "فکرام" زندگى میکنم اینکه الان نشستم اینجا و دائما یاد گذشته میوفتم اصلا چیز عجیبى نیست اینکه حالِ خوشحالى ندارم اما دارم یه آهنگ عاشقانه ى سَرخوش طور متناسب با احوالِ این رِلاى دهه هشتادى گوش میدم و هیچ تمایلى به عوض کردنش ندارم اینکه نمیدونم . نمیدونم به معنى واقعى و تسلیم کامل در برابر...
-
از اون حرفاى خوب
دوشنبه 12 اسفند 1398 21:48
یه چیزایى رو خودمون میدونیم ولى انگار تا از بقیه نشنویم نمیتونیم باورش کنیم ! یه نفر از یه نفرِ دیگه نقل کرد: "خودمون خیلی جاها که دلمون میخواد نمی تونیم بریم ، ولی فکرمون رو که میشه جاهای خوب بفرستیم ..." و من بعد از خوندن این جمله ، به شدت احساس نادانى کردم ! چون حقیقته ! حقیقتِ محض ! ما آدما دائم اعتراض...
-
چیزاى کوچیکـ
دوشنبه 12 اسفند 1398 16:24
وقتى چیزاى کوچیکـ ، میتونن بى اندازه ناراحتت کنن چیزاى کوچیکـِ دیگه اى ام میتونن بى نهایت شادِت کنن ! این میتونه یه امتیاز باشه ! مگه نه ؟...
-
اون شَبا
دوشنبه 12 اسفند 1398 15:13
کسى چه میداند ! شاید هم آن شب ها ، غرق در لذت و شوق دچار به ناسپاسى بودم ! آن شب هاى معجزه آسا ! با آسمانِ نیلگون . هواى خنکـ . و ستارگانش ! درخشان و طلایى رنگ ! آن شب ها ! همه چیز شبیه به معجزه بود و شاید من ماتِ این معجزه آلوده به قدرناشناسى بودم ! شب هایى که چون بلند تر از یکـ شب بود، خیال کردم شیوه ى هر شب است !...
-
چیزى نیست ! همه چیز عادى ست ...
دوشنبه 12 اسفند 1398 00:42
و شاید این طبیعت آدم ها باشد ! آن ها به سادگى به یکدیگر آسیب مى رسانند اهمیت و ارزش چندانى براى احساس، روح و حتى آبروى دیگران قائل نیستند اما آنچنان به خودشان اهمیت میدهند که اغلب موارد اگر کسى، چیزى بسیار کمتر از آنچه که آن ها با دیگران کرده اند، در حقشان بکند سخت خشمگین، گله مند و منقلب مى شوند ! جهان را به هم مى...
-
دنیا هنوزم قشنگیاشو داره :)
دوشنبه 12 اسفند 1398 00:23
تو، دیگه رویاى من نیستى ولى ! آسمونِ شب، هنوزم قشنگه ... :) میتونى باور کنى ؟... هنوزم قشنگه . قبلِ تو، قشنگیاشو ندیدم ، تو اومدى و فکر کردم دلیل این قشنگیا تویى ! فکر کردم تو سرم صداى توئه که گرمه ! تو چشام، نگاه توئه که گرمه ! فکر کردم برى همه چى سرد میشه ولى نشد ! فکر کردم برى رویا میمیره ولى نمرد ! تو قشنگ بودى...
-
اولین بار !
یکشنبه 11 اسفند 1398 16:11
اولین بار عاشقانه اى بود عارى از من. این بار نیز افسانه اى عاشقانه است اما مملوء از وجودِ من است. افسانه اى که از من ، توانایى و استعداد نهفته ام ، نیروى ذاتى و کشش درونى ام در جهت نیکـ بودن و نیکى کردن سرچشمه مى گیرد ... افسانه اى که بر خلاف افسانه ى اول، عبث و هوس آلود و بازیگوشانه نیست . و اینبار آنچنان سازنده است...
-
دومین افسانه
شنبه 10 اسفند 1398 18:45
در تاریکىِ شب میتوان بى مرز ، رویا دید . اما روشنایىِ روز را باید در مسیر تحقق رویاهاى شبانه طى نمود ... روز، براى پروراندن رویا زیادى روشن است و شب، براى قدم برداشتن زیادى تاریکـ . در تاریکىِ ژرف میتوان عارى از ترس و تردید و آسوده از قضاوت و تهدید رویا پروراند، شب که مى شود باید از قفسِ عقل بیرون جَست و مرغِ خیال را...
-
نیک بختی
چهارشنبه 7 اسفند 1398 22:23
نیک بختی را می توان در یک شن ساده ی صحرا یافت. چون یک دانه ی شن، یک لحظه از آفرینش است و جهان برای آفریدن آن میلیونها سال وقت گذاشته است...