هنوزم
هنوزم تِم و قالب این وبلاگمو دوست دارم. همینطور اسمشو. این بیرون خیلی چیزا عوض شده. اما توی این وبلاگ. توی این نوشته...
غازی که در بطری کوکاکولا حبس کردی ...
یه عالمه دلتنگی . ولی یه چیزایی فهمیدم . البته فهمیدن به چه کار آید ؟ قبلتر که کمتر می فهمیدم بهتر می دیدم ... انگار...
شاید این طبیعته .
حداقلش دیگه تعجب نمیکنم ! از روبرو شدن با واقعیتِ آدما . همیشه میدونم ، پشت هر نقابی ، صورتی هست ... و روی هر صورتی ،...
درخت
وقتی میگم اون آدم سابق نمیشم منظورم اینه که یه نهال وقتی به اندازه ی حتی چند ماه رشد میکنه دیگه نمیتونه به عقب برگرده...
گاهی وقتا
دلم واسه همه حسآیی که روزی تجربه کردم تنگ میشه ... خیلی تنگ ... خِی - لی تَن - گع ...
وقتی نمیدونم چی واسم بهتره ...!
یه حسایی ، یه جاهایی ، میمونن ... منتظرِ روزی که برگردی ... تا دوباره ، یه لحظه یه حال یه روزِ خاصُ برات تداعی کنن......
منم دلتنگ میشم... اما چند وقتیه دلتنگیام از جنس جدیدی شدن! قبلا بیشتر ازینکه دلتنگ خاطرات بشم، دلم برای آدمای درون اون خاطرات تنگ میشد اما الان توی اکثر مواقع دلم فقط برای خاطرات تنگ میشه...
دلتنگی برای من بیشتر شبیه یه کابوس شده ! جوریه که انگار توی آینده نشستم و دارم به امروزم نگاه میکنم و حسرت میخورم ... یکی نیست بهم بگه لعنتی تو اینجایی ... این-جا توی این امروزِ کوفتی ... آینده ای در کار نیست ! شاید اصلا تا رسیدن اون آینده تو تموم شدی . زارت .
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
منم دلتنگ میشم...
اما چند وقتیه دلتنگیام از جنس جدیدی شدن!
قبلا بیشتر ازینکه دلتنگ خاطرات بشم، دلم برای آدمای درون اون خاطرات تنگ میشد اما الان توی اکثر مواقع دلم فقط برای خاطرات تنگ میشه...
دلتنگی برای من بیشتر شبیه یه کابوس شده !
جوریه که انگار توی آینده نشستم و دارم به امروزم نگاه میکنم و حسرت میخورم ...
یکی نیست بهم بگه لعنتی تو اینجایی ...
این-جا
توی این امروزِ کوفتی ...
آینده ای در کار نیست !
شاید اصلا تا رسیدن اون آینده تو تموم شدی .
زارت .