هنوزم
هنوزم تِم و قالب این وبلاگمو دوست دارم. همینطور اسمشو. این بیرون خیلی چیزا عوض شده. اما توی این وبلاگ. توی این نوشته...
غازی که در بطری کوکاکولا حبس کردی ...
یه عالمه دلتنگی . ولی یه چیزایی فهمیدم . البته فهمیدن به چه کار آید ؟ قبلتر که کمتر می فهمیدم بهتر می دیدم ... انگار...
شاید این طبیعته .
حداقلش دیگه تعجب نمیکنم ! از روبرو شدن با واقعیتِ آدما . همیشه میدونم ، پشت هر نقابی ، صورتی هست ... و روی هر صورتی ،...
درخت
وقتی میگم اون آدم سابق نمیشم منظورم اینه که یه نهال وقتی به اندازه ی حتی چند ماه رشد میکنه دیگه نمیتونه به عقب برگرده...
گاهی وقتا
دلم واسه همه حسآیی که روزی تجربه کردم تنگ میشه ... خیلی تنگ ... خِی - لی تَن - گع ...
وقتی نمیدونم چی واسم بهتره ...!
یه حسایی ، یه جاهایی ، میمونن ... منتظرِ روزی که برگردی ... تا دوباره ، یه لحظه یه حال یه روزِ خاصُ برات تداعی کنن......