با دامَنی از شکوفه ها

با دامَنی از شکوفه ها

در طلاییِ دشت های فرآخ، خواهم دَوید ...^-^
با دامَنی از شکوفه ها

با دامَنی از شکوفه ها

در طلاییِ دشت های فرآخ، خواهم دَوید ...^-^

مرضه ؟

نمیدونم این چه مَرَضیه

بعدِ یه مدت یادم میره بخاطرِ یه "چیزایی" چقد عذاب کشیدم و

چه فشارایی رو تحمل کردم !...

چند وقت که میگذره باز مثِ احمقای خیالاتی واقعیتُ فراموش میکنم و

میشینم به توهماتِ قشنگم لبخند میزنم !...

یادم میره تو دنیای واقعی تنها سوغاتشون "تهوعه" ...

چقد خر میتونه باشه آدم مگه ؟

که وایسه بالا سَرِ دیگِ لجن ، هِی هم بزنه ، انتظار داشته باشه مربا ازش دربیاد !...

همممم ؟

بعضیا واقعا از نکبتم نکبت ترن ... فقط این فراموشکاریِ من نمیدونم تا کی میخواد ادامه پیدا کنه !

که هِی یادم بره... هِی بیخیال بشم ... انگار که اتفاقی نیافتاده ...

انگار که هر چی کشیدم ، کشک بوده ...

ببین ...

بذا رُک بگم !

تو سالِ جدید !

گوووورِ بابات .

جینِ لَقِت .

سو جاست پیییس آف حاجی .

تامام .