نمیدونم این چه مَرَضیه
بعدِ یه مدت یادم میره بخاطرِ یه "چیزایی" چقد عذاب کشیدم و
چه فشارایی رو تحمل کردم !...
چند وقت که میگذره باز مثِ احمقای خیالاتی واقعیتُ فراموش میکنم و
میشینم به توهماتِ قشنگم لبخند میزنم !...
یادم میره تو دنیای واقعی تنها سوغاتشون "تهوعه" ...
چقد خر میتونه باشه آدم مگه ؟
که وایسه بالا سَرِ دیگِ لجن ، هِی هم بزنه ، انتظار داشته باشه مربا ازش دربیاد !...
همممم ؟
بعضیا واقعا از نکبتم نکبت ترن ... فقط این فراموشکاریِ من نمیدونم تا کی میخواد ادامه پیدا کنه !
که هِی یادم بره... هِی بیخیال بشم ... انگار که اتفاقی نیافتاده ...
انگار که هر چی کشیدم ، کشک بوده ...
ببین ...
بذا رُک بگم !
تو سالِ جدید !
گوووورِ بابات .
جینِ لَقِت .
سو جاست پیییس آف حاجی .
تامام .