وقتی میگم اون آدم سابق نمیشم
منظورم اینه که یه نهال وقتی به اندازه ی حتی چند ماه رشد میکنه
دیگه نمیتونه به عقب برگرده !!!!
نمیتونی جلوی رشدتُ بگیری !
فرقی نمیکنه !
این زندگی مجموعه ای از بهار ها و زمستان هاست ...!
ما ، درختای کوچولویی که داریم بزرگ میشیم ...
گاهی بزرگ شدن میتونه ترسناک باشه ... اما میدونیم که اجتناب ناپذیره !
گاهی زندگی بی رحم بنظر میاد !
چون درست بعد از شکفتن شکوفه هامون ، باد پاییزی میوزه و تموم قشنگیا رو با خودش میبره ...
عشق ، دوستی ، امید ، ایمان ...
شکوفه هامون ، غنچه هامون ، میوه هامون ...
هر قسمت از وجودمون که روزها و شب ها کنارمون بودن ...
توی قلبمون ... رشد کردن ... ریشه کردن ...
چیزایی که انقد باورشون داریم هرگز نمیتونیم باور کنیم ممکنه روزی فرو بپاشن ...
اما این زمین گرده ! و می چرخه ! این جهان یه دایره از بی نهایته ...
دایره ی از نو شروع کردن ... راز زندگی اینه !
"درخت باش "
یه درخت ... از وقتی که شروع به رویش میکنه ...
در برابر ، باد و طوفان می ایسته ...
هر بهار یاد میگیره که چطور زیبایی درونشو ، به نمایش بذاره ...
چطور سبز و با طراوت باشه ...
چطور هر غنچه رو با تمام وجودش پرورش بده تا شکفته بشن و به نهایت زیبایی برسه ...
یاد میگیره که چطور سایه ای باشه روی سر آدمایی که ازش کوچیکترن !
آدمای ضعیف ... خسته ... بی طاقت ..
و هر پاییز ، یاد میگیره که چطور بگذره !
زرد شدنِ سر سبزیاشو تماشا کنه و گله ای نکنه ...
یاد میگیره که با دلتنگی یکی بشه ...
و با تموم وجودش اندوه زندگی رو احساس کنه ...
و هر زمستون ...
وقتی که وقتِ جدایی میرسه ...
یاد میگیره که دستاشو باز کنه و بذاره هر تیکه از وجودش ...
که روزها و شب ها رشد و رویششُ تماشا کرده ، بره ...
یاد میگیره که هیچ چیزی ابدی نیست ...
و باید بگذره ...
یاد میگیره که بگذره ...
اما نا امید نشه !
و میدونه که بهار ... تو راهه !
میدونه که دوباره از نو شروع میکنه ...
و هر بار ، بزرگتر از قبل ...
کامل تر از قبل ...
سبز میشه و زیبایی ای که هستی بهش هدیه کرده
به هستی هدیه میکنه ...
زندگی چرخه ی رویشه ...
باید بگذری تا بدست بیاری ...
همونطور که بهاری میشی ...
باید زمستونم در آغوش بکشی ...
باید
"درخت باشی " ...