چون قوه ی ادراکم به کلی ترکیده !!!
یه چرای دیگه ؟!
بخاطر اینکه زیادی خرج کردم ازش...!
الان فهمم ته کشیده ... عاطفم نم کشیده...
تنها چیزی که مونده یه کله ی پوکِ فرفریه ! با یه سرخوشیِ حِمار گونه ... ^-^
یعنی نمیدونم خودمو زدم به خریت یا خریتو زدم به خودم ...
به هر حال این دل دیگه اون دل نیست !
ترجیحم اینه که از اینجا به بعدِ زندگانی بیشتر از باسَنَم استفاده کنم تا دلم ...!
یعنی میخوام بزنم تو کارِ شُل کردن و قِر دادن...!
این جهان به دَمی غمی نیارزد ... پَس شُلِش کن و بلرزون اِی مترسک !...
"میخواستم یه دونه از اون غزل – قصیده های فلسفی رو کنم ... دیدم هیچی بارم نی ...
خودکفایی پیشه کرده یه اندرزِ نیم خَطی از خودم دَر کردم ... همینم کارمونو راه میندازه به هر حال... :)))