با دامَنی از شکوفه ها

با دامَنی از شکوفه ها

در طلاییِ دشت های فرآخ، خواهم دَوید ...^-^
با دامَنی از شکوفه ها

با دامَنی از شکوفه ها

در طلاییِ دشت های فرآخ، خواهم دَوید ...^-^

دومین افسانه

در تاریکىِ شب

میتوان بى مرز ، رویا دید .

اما روشنایىِ روز را باید

در مسیر تحقق رویاهاى شبانه 

طى نمود ...

روز، براى پروراندن رویا زیادى روشن است 

و شب، براى قدم برداشتن زیادى تاریکـ .

در تاریکىِ ژرف میتوان 

عارى از ترس و تردید 

و آسوده از قضاوت و تهدید

رویا پروراند، 

شب که مى شود

باید از قفسِ عقل بیرون جَست

 و مرغِ خیال را تا بى انتها پَر داد !

صبح ،

باید با چشمان باز مسیرى واقعى را پیمود 

تا عقل روشن را نیز به حقیقتى که قَلب پاکـ ، 

شبانه و بى محنت به آن دست مى یابد، رسانید .

شب، مهد پرورش رویا، محل جستجو و کشف نقشه ى گنج است ...

صبح، جاده اى ست که باید پیموده شود،

براى یافتن آن گنجینه پنهان .

.

.

.

زندگى همواره سفر کردن است؛

شبانه ، با چشمان بسته در رویا

و هنگامِ صبح ، در جهانى بیدار با آگاهى .

اما نهایتاً غایت این سفرها یکى ست .

آرزوى حقیقىِ هر کس

غایت سفر و جستجوى شبانه روزىِ اوست .

آرى !

حقیقت همانست که پائولو میگفت :

"افسانه ى شخصى هر کس، غایت هستى اوست"

.

.

.

و این دومین بار است که من افسانه اى براى خود

مى پرورانم ...! 

اولین بار...